ماوا



از وقتی بهم گفته دوستِ صمیمیش هستم! بیشتر دوستش دارم خب.

حتی امروز فکر کردم اگر یک روز پیشش باشم و ناخوداگاه با صدای بلند گفتم " الهی قربونت بشم"

( خودش نگفت! من ازش پرسیدم صمیمیِ تو هستم یا نه؟ گفت هستی. 

کُشت منو تا گفت! از بس هیچیش معلوم نیس:////)


پ.ن: ملت دوست پسر دارن ما هم  اندر خمِ دوست دخترمون موندیم. #سینه_بزن



اگر در نظر بگیریم که فردی عاشق کوهنوردی باشد 

و بخواهد به کوهی فرضی صعود کند که  آنطرف قله اش دره باشد!

و مثل روز برایش روشن باشد که موقع سقوط مخش بر روی زمین پخش خواهد شد!

اما آنچنان عاشق کوه و مسیرِ رسیدن به قله باشد! 

که در همان ابتدایِ مسیر، با خود سنگ هایش را وا بکند و  بگوید اشکالی ندارد و در نهایت خواهم پرید و بعیارتی سقوط را بپذیرد!

پس وقتی به قله رسید حق ندارد که بلرزد و از سقوط خود شکایت کند! حق ندارد بغض کند!

فقط باید بپرد

بپرد

بپرد

بپرد.



+ پریدم.



مطلب جمع آوری میکرد و به من میداد تا براش تایپ کنم که سریعتر پایان نامه اش رو تحویل بده
بعضی وقتا که خسته میشدم تو دلم میگفتم به من چه به من چه به من چه اصن برو بده کافی نت تایپ کنههههههه

ولی به زبان نمی آوردم و تایپ میکردم

حالا که حقوقشو دادن یه مبلغیش رو به من داد


اول اینکه خوشبختانه یا متاسفانه هنوز پایان نامه اش تموم نشده :D

دوم اینکه خُب خیلی خوبه که یکهو سوپرایز شی و خیلی خوشحالم

سوم اینکه چقدر بگم جیک! سر هرچیز الکی تویِ دلت هم غر غر نکن.ببین چقد خوب شد نتیجه اش ببین ببین

چهارم اینکه خداروشکر خُب!



آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها